مدتی بود یاد گرفته بودم قورمه سبزی بپزم. مزه اش بد نبود. ولی چندان به دلم نمی چسبید. از افراد ماهر در این زمینه نکته های مختلف را می گرفتم و به کار می بردم. ولی هنوز آنی نبود که می خواستم. چند مشکل وجود داشت. خوب لعاب نمی آورد و طعم آن تندی و تیزی لازم را نداشت که به نظرم دوای آن فلفل نبود.

جایی دیدم که به آبگوشت امام حسینی (نذری متداول کرمان) برای لعاب آوردن کمی برنج اضافه می کنند. خودش بود. مامان برای این که غذای بابا کمی مزه بگیرد به آن سیر و زیره اضافه می کرد. می گفت غذا نمک و روغن ندارد بلکه اینجوری مزه ای بگیرد. اینجا بود که پیوندی در ذهنم اتفاق افتاد که خروجیش برق چشمانم بود.

بنابراین به قورمه سبزیم یک قاشق برنج، چند حبه سیر و کمی زیره اضافه کردم. نتیجه فوق العاده بود.

برادرانم تصمیم گرفتند که به من رانندگی یاد بدهند. البته این تصمیم در برادر اولی و آخری به اندرز، نکته های مفید و تشویق محدود می شد و کار اصلی برعهده دو برادر میانی بود. آنها می خواستند با آموزش به خواهر کوچکترشان جلوی کشته شدن یک نفر را در خیابان بگیرند!

مشکل اساسی من در رانندگی، مثل خیلی ها ایجاد تعادل بین گاز و کلاچ بود. مدتی که از شروع آموزشم گذشته بود، یکی از برادرانم به تمثیلی اشاره کرد که مشکل من را تا حدود زیادی حل کرد. او گفت: "گاز و کلاچ مثل دو کفه ترازو میمونن. به همان اندازه ای که پایت را از روی یکی برمی داری باید اون پایت روی دیگری بگذاری تا تعادل بهم نخوره." این تمثیل در یادگیری من انگار معجزه کرد. در واقع این همان جرقه لازم بود تا پیوند در ذهن من شکل بگیرد.

همه شما حتما از این تجربه ها دارید. خوشحال می شوم بگویید.

اما در هنگام حل مسئله چون همه چیز در ذهن انجام می گیرد، اجزای یادگیری و پیوند آنها در جهت حل مسئله جلوه بیشتری دارد.

پولیا می گوید "پیدا کردن راه حل مسئله یعنی برقرار کردن ارتباط بین موضوع ها یا اندیشه هایی که از قبل ولی به صورت متفرق وجود دارند. هر قدر که موضوع ها، در ابتدا دورتر از هم به نظر برسند، برای پژوهشگری که رابطه بین آنها را پیدا کند، احترام بیشتری به وجود می آورد."

پولیا در فصل هفت کتاب خلاقیت ریاضی، تعبیری هندسی از پیوند اجزای مسئله (بین داده ها ، مجهول ها و رهیافت ها) ارائه می دهد. وی معتقد است زمانی مسئله را حل می کنیم که توانسته باشیم همه این اجزا را به هم مربوط کنیم و جزٍ پا در هوایی نداشته باشیم.  اگر جزئی همین طور آویزن بماند، یعنی هنوز مسئله را حل نکرده ایم.

پولیا معتقد است نقش بعضی اجزا (اندیشه ها) پررنگ تر است و بعضی ساده و عادی هستند. و درباره پیدایش اندیشه تازه در حل مسئله، جمله ای می گوید که خیلی دوستش دارم:" پیدایش اندیشه تازه، به منزله پرتویی ناگهانی است که بعد از دورانی طولانی از هیجان ها و تردیدها، بر مسئله می افتد و در نتیجه می تواند تاثیر زیادی داشته باشد..."

پ.ن. در این نوشته سعی کردم به شیوه اسکمپ (که در پست قبلی توضیح دادم) درباره پیوند اجزای مسئله پولیا، صحبت کنم. می دانم ممکن است جاهای مبهم و ناپخته ای داشته باشد که امیدوارم با نظرات شما کامل و کامل تر شود.

پ.ن. از خواندن کتاب خلاقیت ریاضی پولیا که پرویز شهریاری ترجمه کرده، خیلی لذت می برم. امیدوارم هنوز تجدید چاپ بشود، چون می خواهم یکی بخرم. گمانم تو خانه هم نداشته باشیم. بچه ها! اگه نداریم بگین برای اونجا هم بخرم. این هم عمل به توصیه رحیمه عزیز! بعضی وقتا یادم میره چه دوستای نازنینی دارم.

پ.ن.  مامان سیزده سال دو نوع غذا پخت، یکی برای بابا یکی برای ما. ولی امشب، دقیقا سیزده ساله که دیگه لازم نیست این کار را انجام بده. سیزده سال گذشته! باورم نمیشه. بعضی زخمها همیشه تازه است.