مثال، راهی برای فهم مسئله
از او خواستم چند تا مثال بزند و با این مثال ها من را هم در جریان قضیه قرار دهد. ناتوانی عجیب او در یک مثال ساده مرا شگفت زده کرد. ولی همین دانشجو از صورت قضیه های فصل قبل استفاده کرد و مسئله موردنظر را حل کرد!
به نظر می رسید دلیل ناتوانی او، از عدم باورش نسبت به نقش مثال در حل مسئله ناشی می شود. او با بی میلی تمام سعی می کرد مثالی بیاورد. بعد از این که مثال زد، در روند حل مسئله به هیچ عنوان به این مثال فکر نمی کرد. انگار فقط برای خوشحالی دل من، مثال را گفته بود!
دقیقا نمی دانم این نوع نگاه صرفا نمادین، از چه زمانی در ذهن دانشجویان ریاضی ایجاد می شود. ولی تقریبا مطمئن هستم، این نگاه در دانش آموزان سال های آغازین دبیرستان وجود ندارد.
هفته پیش با گروهی از دانش آموزان دوم دبیرستان تلاش کردیم مسئله ای مربوط به باقیمانده چینی را حل کنیم. از 60 نفر دانش آموز فقط 9 نفر می خواستند با نمادها کار کنند. بقیه به شکل زیبایی با اعداد کلنجار می رفتند. از بستر این نوع تفکر، راه حل های جالبی هم پیدا کردند.
آنهایی هم که با نمادها کار می کردند، متوجه شدند از این طریق راه به جایی نخواهند برد و خیلی زود به دوستانشان پیوستند. در ادامه، جداکردن دانش آموزان از تفکر عددی و رفتن به سوی نمادها کار آسانی نبود.
دانشجویان ریاضی گمان می کنند با درگیر شدن با مثال ها، راه خود را در مسیر حل مسئله گم می کنند و تنها وقت خود را هدر می دهند. البته این نوع تفکر از عدم کنترل مثال ها توسط آنها و ناتوانیشان در هدایت مثال ها در جهت حل مسئله هم بوجود می آید.
هنوز به این سوال فکر می کنم که از چه زمانی تفکر نمادین بر مثال برتری می یابد؟ واقعا وقتی دانشجویان هیچ مثالی نمی زند، چگونه نسبت به مسئله حس پیدا می کنند؟
اگر تجربه ای از حل مسئله با مثال دارید، برایمان بگویید. شاید شما هم به مثال عقیده ندارید و آن را گمره کننده می دانید.
کارشناس ارشد آموزش ریاضی هستم و این وبلاگ آغازیست بر آن چه دیگران "پایان نامه" می نامند.